horticultureguilan
وبلاگ دانشجویان کارشناسی ارشد علوم باغبانی دانشگاه گیلان
چهار شنبه 3 آبان 1398برچسب:ازدواج, مجرد, خبر داغ, :: 20:55 ::  نويسنده : vaniz

 

خبر داغ؛ آقا جلال و سمانه خانم از جمع مجردین خارج و به جرگه متاهلین پیوستند(زوج خوشبخت،بدینوسیله تبریک ما همکلاسیهاتون رو پذیرا باشید. براتون آرزوی سربلندی و سلامتی داریم.).

با توجه به وقایع رخ داده در یکسال گذشته کارشناسان کلاس وضعیت را برای مجردان وخیم ارزیابی کرده و با این اوصاف که به طور متوسط هرچند ماه یکبار یک نفر از آنها به دام تاهل می آفتند، پیشنهاد میکنند تمهیداتی اندیشیده شود تا حداقل در آخر سال یکی دو تا مجرد داشته باشیم بابا به جون خودم ضایعس اگه همه متاهل شن،گفته باشم سوژه میشیم بین دانشگاههای کشور. در هرصورت اگر سرنخی از تاهل رو بین بچه ها پیدا کردید کارشناسان رو در جریان بذارید که یه کاری کنیم نشه. نظرشما چیه؟



شنبه 14 مرداد 1398برچسب:مهدی شهریاری, :: 13:55 ::  نويسنده : مهدی شهریاری

نه تو می مانی و نه اندوه
و نه هیچیک از مردم این آبادی...
به حباب نگران لب یک رود قسم،
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،
غصه هم می گذرد،
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند...
لحظه ها عریانند.
به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز.               سهراب سپهری

TaranehhaGroups www.Hamtarane.com



سه شنبه 26 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 20:54 ::  نويسنده : نفیسه برجی

راه رفتن بیاموز، زیرا راه هایی که می روی جزیی از تو می شود و سرزمین هایی که می پیمایی بر مساحت تو اضافه می کند.
دویدن بیاموز ، چون هر چیز را که بخواهی دور است و هر قدر که زودباشی، دیر.

و پرواز را یاد بگیر نه برای این که از زمین جدا باشی، برای آن که به اندازه فاصله زمین تا آسمان گسترده شوی.
من راه رفتن را از یک سنگ آموختم ، دویدن را از یک کرم خاکی و پرواز را از یک درخت .
بادها از رفتن به من چیزی نگفتند، زیرا آن قدر در حرکت بودند که رفتن را نمی شناختند .
پلنگان، دویدن را یادم ندادند زیرا آن قدر دویده بودند که دویدن را از یاد برده بودند .
پرندگان نیز پرواز را به من نیاموختند، زیرا چنان در پرواز خود غرق بودند که آن را به فراموشی سپرده بودند .
اما سنگی که درد سکون را کشیده بود، رفتن را می شناخت،
کرمی که در اشتیاق دویدن سوخته بود، دویدن را می فهمید،
و درختی که پاهایش در گل بود، از پرواز بسیار می دانست ..........
آنها از حسرت به درد رسیده بودند و از درد به اشتیاق و از اشتیاق به معرفت  و
                                کمال معرفت آن است که خودت را باور داشته باشی ...

 



دو شنبه 18 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 23:1 ::  نويسنده : نفیسه برجی

شب آرامی بود؛

می روم در ایوان، تا بپرسم از خود ... زندگی یعنی چه؟؟؟

مادرم سینی چایی در دست

گل لبخندی چید، هدیه اش داد به من

خواهرم تکیه نانی آورد، آمد آنجا

لب پاشویه نشست

پدرم دفتر شعری آورد، تکیه بر پشتی داد ..............................



ادامه مطلب ...


یک شنبه 17 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 22:5 ::  نويسنده : vaniz

 

  • به باغ همسفران

 

 

صدا كن مرا
صدای تو خوب است
صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است
كه در انتهای صمیمیت حزن می روید
در ابعاد این عصر خاموش
من از طعم تصنیف درمتن ادراك یك كوچه تنهاترم
بیا تابرایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است
و تنهایی من شبیخون حجم ترا پیش بینی نمی كرد
و خاصیت عشق این است
كسی نیست
بیا زندگی را بدزدیم آن وقت
میان دو دیدار قسمت كنیم
بیا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم
بیا زودتر چیزها را ببینیم
ببین عقربك های فواره در صفحه ساعت حوض
زمان را به گردی بدل می كنند
بیا آب شو مثل یك واژه در سطر خاموشی ام
بیا ذوب كن در كف دست من جرم نورانی عشق را
مرا گرم كن
و یك بار هم در بیابان كاشان هوا ابر شد
و باران تندی گرفت
 و سردم شد آن وقت در پشت یك سنگ
اجاق شقایق مرا گرم كرد
در این كوچه هایی كه تاریك هستند
 من از حاصل ضرب تردید و كبریت می ترسم
من از سطح سیمانی قرن می ترسم
 بیا تا نترسم من از شهرهایی كه خاك سیاشان چراگاه جرثقیل است
مرا باز كن مثل یك در به روی هبوط گلابی در این عصر معراج پولاد
مرا خواب كن زیر یك شاخه دور از شب اصطكاك فلزات
اگر كاشف معدن صبح آمد صدا كن مرا
و من در طلوع گل یاسی از پشت انگشت های تو بیدار خواهم شد
و آن وقت حكایت كن از بمبهایی كه من خواب بودم و افتاد
حكایت كن از گونه هایی كه من خواب بودم و تر شد
بگو چند مرغابی از روی دریا پریدند
در آن گیر و داری كه چرخ زره پوش از روی رویای كودك گذر داشت
قناری نخ زرد آواز خود را به پای چه احساس آسایشی بست
بگو در بنادر چه اجناس معصومی از راه وارد شد
چه علمی به موسیقی مثبت بوی باروت پی برد
چه ادراكی از طعم مجهول نان در مذاق رسالت تراوید
و آن وقت من مثل ایمانی از تابش استوا گرم
ترا در سر آغاز یك باغ خواهم نشانید

 

                                                                        سپهری 

 

 



جمعه 15 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 23:43 ::  نويسنده : vaniz

 دقت كردين بزرگترين دروغ پشت تلفن چيه .......سلام رسوندن بچه ها

دقت کردین: وقتی حوصله ات سر میره اولین جایی که میری سر یخچاله!!!!!!؟؟؟

دقت کردین استرسی و رقابتی که واسه انتخاب واحد هست...واسه خود قبولی تو دانشگاه نیست.

دقت کردین: جعبه پیتزا مربعی شکله ولی توش دایره ست، ما هم مثلثی میخوریمش؟

...



چهار شنبه 13 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 19:6 ::  نويسنده : vaniz

 دقت کردین؟ وقتي موبايلت زنگ ميخوره همه گوشاشون تيز تيز ميشه ; وقتي تلفن خونه زنگ بخوره همه خودشونو ميزنن به کر بودن.

 

  تا حالا دقت کردين وقتى سر سفره نشستى به يارو ميگى نمک بده اول واسه خودش ميريزه بعد ميده به تو



چهار شنبه 13 ارديبهشت 1391برچسب:دلم گرفته,,,,, :: 16:51 ::  نويسنده : vaniz

 

 

 


دو شنبه 11 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 20:30 ::  نويسنده : vaniz

 دقت کردین هر معلمی که میومد میگفت شما بدترین کلاسی بودین که تاحالا داشتم؟

تا حالا دقت کردین ﺷﯿﺮﯾﻦﺗﺮﯾﻦ ﻗﺴﻤﺖ ﺧﻮﺍﺏ ﺍﻭﻥ ۵ ﺩﻗﯿﻘﻪﯼ 

ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺁﻻﺭﻡ ﻣﻮﺑﺎﯾﻠﻪ !!

 



دو شنبه 11 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 12:32 ::  نويسنده : vaniz

  

زماني مردي در حال پوليش كردن اتوموبيل جديدش بود كودك 4 ساله اش تكه سنگي را برداشت و بر روي بدنه اتومبيل خطوطي را انداخت.

مرد آنچنان عصباني شد كه ...........



ادامه مطلب ...


شنبه 9 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 13:13 ::  نويسنده : vaniz

مرد کور

 

روزی مرد کوری روی پله‌های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود. روی تابلو خوانده می شد: «من کور هستم لطفا کمک کنید.»

روزنامه نگار خلاقی از کنار او می گذشت؛ نگاهی به او انداخت. فقط چند سکه در داخل کلاه بود. او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد، تابلوی او را برداشت، آن را برگرداند و اعلان دیگری روی آن نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و آنجا را ترک کرد. عصر آن روز، روز نامه نگار به آن محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است. مرد کور از صدای قدمهای او خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که آن تابلو را نوشته بگوید ،که بر روی آن چه نوشته است؟ روزنامه نگار جواب داد: چیز خاص و مهمی نبود، من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم؛ لبخندی زد و به راه خود ادامه داد.. مرد کور هیچ وقت ندانست که او چه نوشته است ولی روی تابلوی او خوانده می شد:

« امروز بهار است، ولی من نمیتوانم آنرا ببینم !!!!! »


چهار شنبه 6 ارديبهشت 1391برچسب:نویسنده : میثم اشجعی, :: 18:8 ::  نويسنده : vaniz
بيست دلیل برای افتخار کردن دخترها به خودشون !!!

۱- هیچ وقت مجبور نیستی به تعداد موهای سرت بری خواستگاری.کافیه فقط یه “بله” کوچولو بگی اونم با هزار منت و ناز و کرشمه.

۲- به سادگی آب خوردن می تونی چند تا پسر رو تو کوچه به جون هم بندازی....(روشش رو خود خانما بهتر می دونن.پس نیازی به نوشتن نیست!!)

۳- هیچ موجود دیگه ای مثل تو تا این حد ریزبین و بادقت نیست که در یک نگاه، مارک کفش زری خانم یا مدل موهای کبری جونو بفهمه.

۴- خوب می تونی نقش بازی کنی.

۵- آنقدر زود همه چی رو می گیری که شش سال زودتر از اقایون به تکلیف می رسی.

۶- بزرگترین پوئن:خیالت از بابت سربازی راحته!صد سال سیاهم که دانشگاه قبول نشی ککتم نمی گزه.


۷- تو اماکن عمومی با خیال راحت می تونی جیغ و داد راه بندازی چون به هر
حال کی وجودشو داره که رو یه دختر صداشو و احیانا خدایی نکرده دستشو بلند
کنه؟!!

۸- در تاریخ جهان به زیرکی معروفی.

۹- می تونی هزار بار هم فیلم رومئو و ژولیت رو ببینی و باز گریه کنی.

۱۰- و مهم تر اینکه هیچ وقت از گریه کردنت خجالت نمی کشی.

۱۱- یه چیز باحال:هم دامن می پوشی و هم شلوار!

۱۲- بهشتم که زیر پای امثال شماست.

۱۳- فقط تویی که می دونی بوی خاک بارون زده تو شبای پاییزی چه جوریه.

۱۴- از قدیم گفتن:پشت هر مرد موفقی زنی باذکاوت بوده.


۱۵- هیچ کی نمی دونه دقیقا تو فکرت چی می گذره؟فروید، پدر روانشناسی جهان
گفته:بزرگترین سوالی که هرگز پاسخ داده نشده و من هم هرگز پاسخ ان را
نیافته ام این است که یک زن چه می خواهد؟

۱۶- چند تا از جنگ های بزرگ تاریخ جهان به خاطر عشق شدید مردها به جنس تو بوده.

۱۷- نماد الهه عشق، زیبایی، جنگ و عقلانیت در یونان باستان به شکل زنه.

۱۸- یادت باشه که خداوند، تمام جهان رو به خاطر برکت وجود یک زن افرید.(خانم فاطمه زهرا)

۱۹- با اینکه از مردا ضعیف تری ولی لازم نیست صدتا کلاس کاراته و تکواندو و از این جور چیزا بری…به یه چنگ و گیس کشی بسنده می کنی.

۲۰- هزار جور مدل خنده ،داری که هر کدوم رو یه موقع تحویل بقیه می دی.

 

 

من را در فیس بوک دنبال کنید. (meysam ashjaei)



چهار شنبه 6 ارديبهشت 1391برچسب:نویسنده : میثم اشجعی, :: 17:5 ::  نويسنده : vaniz
    • چه غم انگيز است بار سختی ها را به تنهايی به دوش کشيدن و رنج ها را در سکوت و انزوای محض گريستن.

      و چه تلخ است خنده آن زمان که می خندی تا گريه هايت را پنهان کنی
      و چه سخت است آرام و بی صدا در درون خود شکستن و چه عجيب است زندگی−همان کودکی که ما را بسان عروسکی بازيچه خود قرار داده

      و هر زمان به سويی می کشد−

      و تو آن زمان که رنج ديگران بر اندوهت می افزايد اما هيچ کس از رنج تو آگاه نيست،

      آن زمان که در اوج اندوه پناهی جز سايه گاه ديوار سرد و خا موش نمی يابی،آن زمان که بار غصه بر شانه هايت سنگينی می کند

      و انتظار کمک هيچ گاه به پايان نمی رسد،آن زمان که آرزوها را در گور سرد خاطرت دفن می کنی و

      بر چهره ات سيلی می زنی تا زير ضربه های غم،خم به ابرو نياوری،آن زمان که صدای گنگ و مبهم خنده در گلويت می شکند

      و بر سر بغض های کهنه ات هجوم می آورد اما دستی نيست تا گره از بغض هايت بگشايد،

      آن زمان که در کوچه پس کوچه های تاريک زندگی ات تک ستاره ای فا نوس راهت نيست،

      آن زمان که هيچ کس صدای فرياد های بی صدايت را نمی شنود،

      آن زمان که هيچ کس تو را حس نمی کند و آن زمان که هم زبان تو همدل ديگری است،

      تنهايی را با تمام وجود حس می کنی.

      و چه غم انگيز است تنهايی
       
       

       

من را در فیس بوک دنبال کنید. (meysam ashjaei)



سه شنبه 5 ارديبهشت 1391برچسب:امیری نسب, :: 17:41 ::  نويسنده : vaniz


 

متولدین فروردین ماه :

به سوی من بیا

تا تو را حس کنم

و دنیا خواهد دید

داستان عشقی سوزان را

که شعله اش در قلب من خواهى بود


به هنگام عاشقی گویی در دنیای شوالیه ها و پرنسس ها سر می کند.

قلبا عاشق است و در عشق پا بر جاست.



متولدین اردیبهشت ماه :

عشق را در چشمان من بنگر

چهره ی بر افروخته ام را ببین و عشق را حس کن

به صدای نفس های من گوش کن

و بشنو ترانه ی عشق را

عاشقی بی قرار است و کمرو ولی پر شهامت.

موسیقی بر او تاثیر فراوان دارد.



متولدین خرداد ماه :

با من به رویا بیا به رویای عشق

بیا تا بر فراز بلندترین کوه گام نهیم

بیا تا در ژرف ترین اقیانوس شنا کنیم

بیا تا به دورترین ستاره ها پر کشیم

بر عشق ما هیچ چیز ناممکن نیست

بهترین عاشق دنیاست و گفتارها و دل او پر ز رویاهای عاشقانه است.



متولدین تیر ماه :

بهشت هیچ است

در برابر گام برداشتن در کنار تو

در شبی زیبا

زیر نور ماه

دلی نازک و پر ز محبت دارد و از دل سوختن می هراسد.



متولدین مرداد ماه :

گویی خورشید گرمای خود را از دست داده است

و گل های سرخ عطری ندارند

و ستارگان دیگر نمی خوانند

آن گاه که چشم می گشایم و می بینم

با تو نیستم

عاشق پیشه است و بی عشق زندگی نمی کند.



متولدین شهریور ماه :

شاید به نظر برسد که عاشق نیستم

شاید به نظر برسد که نمی توانم عاشق باشم

شایى به نظر برسى که حتی نمی خواهم عاشق باشم

ولی نه در برابر عشقی مانند عشق من به تو

که تا آخرین لحظه عمر آن را در قلبم نگاه خواهم داشت

عشق او شعله ای کوچک ولی جاودان است و در پی عشقی حقیقی است.



متولدین مهر ماه :

با پر شورترین گفتارهای عاشقانه

با ماجراهای عاشقانه ای که خواهیم داشت

با فداکاری هایم در راه عشق به تو

خواهی دید که چگونه دوستت دارم

در امور عشقی ورزیده است و زندگی اش پر ز ماجراهای عاشقانه است . . .

زن متولد مهر عشق خود را در عمل نیز به اثبات می رساند.



متولدین آبان ماه :

در التهاب شنیدن ترانه ی گام های تو هستم

که به سوی من می آیی

و عاشقم بر انتظار آن لحظه که تو را در کنار خود حس کنم

دوستت دارم

هیجان عشق برای او زیبا و پر جاذبه است و در عشق صادق است.



متولدین آذر ماه :

نجوایی از سوی تو

نگاهی کوتاه از تو

لبخندی شیرین بر لبان زیبایت

و من خود را غرق در عشق می یافتم

خوش بین است و راستگو. شاید نگاهی شاعرانه به عشق داشته باشد.



متولدین دی ماه :

روزها ماه ها و سال ها می گذرند

و شاید هیچ چیز عوض نشود

جز من

که بیش از پیش عاشق گشته ام

شاید در ظاهر بی احساس باشد ولی قلبی گرم و پر ز عشق دارد.



متولدین بهمن ماه :

می خواهم آزاد زندگی کنم

بسان پرندگان مهاجر

ولی قفسی ساخته از عشق تو

جایی است که همواره رو به آن خواهم داشت

عشق خود را دیر ابراز می کنى و عاشق آزادی است. اولین عشق او قلبش را به تپش در می آورد و هرگز فراموش نخواهد شد.



متولدین اسفند ماه :

من آنی نیستم

که بی عشق زندگی را سر کنم

آن گاه که در رویایی عاشقانه هستم

و چشمانم را می گشایم

و عشق رویایی ام را در تو می بینم

در عشق بی نظیر است.جذاب و پر نشاط است.احساساتی و رویایی ا



دو شنبه 4 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 23:11 ::  نويسنده : vaniz

از بیل گیتس پرسیدن از تو ثروتمندتر هم هست؟
در جواب گفت بله فقط یک نفر. پرسیدن کی؟

در جواب گفت سالها پیش زمانی که از اداره اخراج شدم و تازه اندیشه‌ی طراحی مایکروسافت رو توی ذهنم پی ریزی می‌کردم، در فرودگاهی در نیویورک قبل از پرواز، چشمم به این نشریه ها و روزنامه ها افتاد. از تیتر یک روزنامه خیلی خوشم اومد، دست کردم توی جیبم که روزنامه رو بخرم دیدم که پول خورد ندارم و اومدم منصرف بشم که دیدم یک پسربچه سیاه پوست روزنامه فروش وقتی این نگاه پر توجه من رو دید گفت این روزنامه مال خودت بخشیدمش به خودت بردار برای خودت.
گفتم آخه من پول خورد ندارم گفت برای خودت بخشیدمش برای خودت.
سه ماه بعد بر حسب تصادف توی همون فرودگاه و همون سالن پرواز چشمم به یه مجله خورد دست کردم تو جیبم باز دیدم پول خورد ندارم باز همون بچه بهم گفت این مجله رو بردار برا خودت، گفتم پسرجون چند وقت پیش یه روزنامه بهم بخشیدی. هر کسی میاد اینجا دچار این مسئله میشه بهش میبخشی؟!
پسره گفت آره من دلم میخواد ببخشم از سود خودمه که میبخشم.
به قدری این جمله و نگاه پسر تو ذهن من مونده که میگم خدایا این بر مبنای چه احساسی اینا رو میگه.
زمانی که به اوج قدرت رسیدم تصمیم گرفتم این فرد رو پیدا کنم و جبران گذشته رو بکنم.
گروهی تشکیل دادم بعد از 19 سال گفتم که برید و اونی که در فلان فرودگاه روزنامه میفروخت رو پیدا کنید. یک ماه و نیم مطالعه کردند و متوجه شدند یک فرد سیاه پوسته که الان دربان یک سالن تئاتره. خلاصه دعوتش کردن اداره.
ازش پرسیدم من رو میشناسی. گفت بله، جناب عالی آقای بیل گیتس معروفید که دنیا میشناسدتون.
سالها پیش زمانی که تو پسربچه بودی و روزنامه میفروختی من یه همچین صحنه ای از تو دیدم.
گفت که طبیعیه. این حس و حال خودم بود.
گفتم میدونی چه کارت دارم، میخوام اون محبتی که به من کردی رو جبران کنم.
گفت که چطوری؟
گفتم هر چیزی که بخوای بهت میدم.
(خود بیل گیتس میگه خود این جوونه مرتب میخندید وقتی با من صحبت میکرد)
پسره سیاه پوست گفت هر چی بخوام بهم میدی؟
گفتم هرچی که بخوای.
گفت هر چی بخوام؟
گفتم آره هر چی که بخوای بهت میدم.
من به 50 کشور آفریقایی وام دادم به اندازه تمام اونا به تو میبخشم.
گفت آقای بیل گیتس نمیتونی جبران کنی.
پرسیدم واسه چی نمیتونم جبران کنم؟
پسره سیاه پوست گفت که: فرق من با تو در اینه که من در اوج نداشتنم به تو بخشیدم ولی تو در اوج داشتنت میخوای به من ببخشی و این چیزی رو جبران نمیکنه.
بیل گیتس میگه همواره احساس میکنم ثروتمندتر از من کسی نیست جز این جوان 32 ساله سیاه پوست.



دو شنبه 4 ارديبهشت 1391برچسب:نویسنده : میثم اشجعی, :: 17:25 ::  نويسنده : vaniz

گفتم: خدایا! سؤالى دارم ...

گفت: بپرس ...


پرسیدم: چرا وقتى شادم همه با من میخندند ،


ولى وقتى ناراحتم كسى با من نمى گرید ؟!


جواب داد:
شادى ها را براى جمع كردن دوست آفریده ام

ولى غم را براى انتخاب بهترین دوست ....

 

 

من را در فیس بوک دنبال کنید. (meysam ashjaei)



دو شنبه 4 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 15:0 ::  نويسنده : vaniz

 

انسان‌ها به شيوه هنديان بر سطح زمين راه مى‌روند. با يک سبد در جلو و يک سبد در پشت. در سبد جلو, صفات نيک خود را مى‌گذاريم. در سبد پشتي, عيب‌هاى خود را نگه مى‌داريم. به همين دليل در طول زندگى چشمانمان فقط صفات نيک خودمان را مى‌بيند و عيوب همسفرى که جلوى ما حرکت مى‌کند. بدين گونه است که درباره خود بهتر از او داورى مى‌کنيم، غافل از آن که نفر پشت سرى ما هم به همين شيوه درباره ما مى‌انديشد.


پائولو کوئيلو

[تصویر: coelho.jpg]



دو شنبه 4 ارديبهشت 1391برچسب:نویسنده : میثم اشجعی, :: 1:6 ::  نويسنده : vaniz

تو به من خندیدی و نمی‌دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان می‌دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت

 

 

 

 

من را در فیس بوک دنبال کنید. (meysam ashjaei)



یک شنبه 3 ارديبهشت 1391برچسب:نویسنده : میثم اشجعی, :: 22:54 ::  نويسنده : vaniz

بسیجی واقعی یعنی این ...

 

 

من را در فیس بوک دنبال کنید. (meysam ashjaei)



شنبه 2 ارديبهشت 1391برچسب:نویسنده : میثم اشجعی, :: 20:43 ::  نويسنده : vaniz

فقط آدما مامان ندارن که...! به سلامتی همه مــامــانـــهــــای دنیا....♥

 

من را در فیس بوک دنبال کنید. (meysam ashjaei)



شنبه 2 ارديبهشت 1391برچسب:نویسنده : میثم اشجعی, :: 11:16 ::  نويسنده : vaniz
 
پدری دست بر شانه پسر گذاشت و از او پرسید:فکر می کنی ،تو میتوانی مرا بزنی یا من تو را؟

پسر جواب داد:من میزنم

پدر ناباورانه دوباره سوال را تکرار کرد ولی باز همان جواب را شنید

پدر با ناراحتی از کنار پسر رد شد

بعد از چند قدم دوباره سوال را تکرار کرد تا شاید جوابی بهتر بشنود.

پسرم من میزنم یا تو؟

این بار پسر جواب داد شما میزنی.

پدر گفت چرا دوبار اول این را نگفتی؟

پسر جواب داد تا وقتی دست شما روی شانه من بود عالم را حریف بودم ولی وقتی دست

از شانه ام کشیدی توانم را با خود بردی . . .

 

 

من را در فیس بوک دنبال کنید. (meysam ashjaei)



چهار شنبه 30 فروردين 1391برچسب:نویسنده : میثم اشجعی, :: 14:49 ::  نويسنده : vaniz
سکوت را دوست دارم بخاطر ابهت بی پایانش

 فریاد را می پرستم بخاطر انتقام گمگشته در عصیانش

فردا را دوست دارم به خاطر غلبه اش بر فلک کجمدار

پاییز را می پرستم بخاطر عدم احتیاج،عدم اعتنایش به بهار

آفتاب را دوست دارم به خاطر وسعت روحش ، که شب ناپدید می شود

تا ماه فراموش حقیقت تلخی را که از او نور می گیرد.

زندگی ایده آل من است و آن را تقدیس می کنم .

به خاطر اینکه روزی هزار بار نابودش می کنند اما هرگز نمی میرد.

 

 

 

من را در فیس بوک دنبال کنید. (meysam ashjaei)



چهار شنبه 30 فروردين 1391برچسب:نویسنده : میثم اشجعی, :: 14:38 ::  نويسنده : vaniz

عشق مانند جواهری گرانبهاست...تا زمانی که شروع به درخشیدن نکرده است نمی دانی چه چیزی داری و زمانی که درخشش ان را دیدی هرگز نمی توانی بدون ان زندگی کنی.

عشق واقعی تنها در ذهن است... تا زمانی که در قلب جریان پیدا نکند هرگز به واقعیت تبدیل نخواهد شد.

عشق و جنون بسیار شبیه به هم هستند... در هر دو حالت دیوانه هستی!

ابراز عشق خیلی اسان تر از تو صیف کرد ان است.

اندیشیدن به تو چون ماهی ه شب تابستان را روشن می کند به قلب من گرما می بخشد.

اگر دستان تو در دستان من باشد تا پایان جهان پا بر جا خواهم ایستاد.

شاید عشق هایی را پیدا و از دست داده باشم شاید قلبم شکسته باشد اما اکنون امید عشقی که در راه است لبخندی بر لبانم نشانده.

عشق یک معماست. ناگهان به دام عشق گرفتار میشوی و از ان لحظه به بعد قلبت به درد می اید و در رنج می افتی. عشق بیماری روح است. قوی باش... گریه نکن. امیدوار باش چرا که عشق الام قلب تو را التیام خواهد بخشید.

 

Giving hearth

 

من را در فیس بوک دنبال کنید. (meysam ashjaei)



سه شنبه 29 فروردين 1391برچسب:نویسنده : میثم اشجعی, :: 13:48 ::  نويسنده : vaniz
برگزیده ششمین عکس دوسالانه ونکوور کانادا که منجر به سکوته یک دقیقه ای داوران شد.
 
 
 
 

 

 

 

من را در فیس بوک دنبال کنید. (meysam ashjaei)



صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد